امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح الغ ترکان

زین عمارت ملک هم در رفعت و هم در صفا

گر تفاخر می کند وقت است بر اوج سماء

مصر جامع گشت ازین جامع سواد برد سیر

مکه کوتا کعبه ی دیگر ببیند در صفا

می کند هر دم بخاک خطه ی کرمان سپهر

در پناه ساحت دین پرور او اقتدا

صورت عقلست و در معنی صفای صحن او

زان خلایق را بخیر محض باشد رهنما

شش صد و شصت و سه از هجرت گذشته تازه کرد

عصمت حق رونق اسلام از این عالی بنا

بی هوا بر خاک او تا چهره ننماید سقر

روضه ی فردوس و آب کوثر از خاک و هوا

ساحت او اهل تقوی راست هنگام سلوک

عرصه او مرد معنی راست گاه انزوا

مسکن خیر و عبادت، منزل زهد و ورع

باعث عجر و تضرع، ناشر خوف و رجا

ای شکوه سقف مرفوع تو گردون را پناه

ای فروع صحن دلخواه تو گیتی را ضیاء

ملت حق را حیاتی، قوّت دین را ثبات

باغ طاعت را بهاری، شاخ تقوی را نما

تاب مهر کاه دیوار تا بر خاک افکند

آفتاب چرخ را با چهرهٔ چون کهربا

مقصد امید خلقی زان در ایوانت شود

حاجت دینی و دیناوی، خلایق را روا

رنج دل را جز عبادت نیست در صحنت علاج

درد دین را جز جمالت نیست در صورت دوا

هست محرابت دعا را تبله ی چون آسمان

کاندر آن محراب دریابد اجابت را دعا

نور گیرند انجم از نور جنابت تا فکند

سایه ی چون سایه بر ایوانت ای عصمت سرا

مهر علا، عصمت دنیا و دین کز عدل اوست

رونق شرع پیمبر قوت دین خدا

مریم ثانی الغ ترکان کز استغنا نکرد

هرگز اندر هیچ حالی جز بیزدان التجا

آنکه از بهر تفاخر پادشاهان می نهند

چهره چون خورشید بر خاک جنابش بی ریا

و آن جهانداری که از راه تواضع چون جهان

می نهد سر بر خط فرمان درگاهش قضا

سایه اش چون روح نامرئیست از عکس رخش

باشد اندر کسوتی از نور پنهان، دایماً