بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴

تا نباشد دولتی روی تو چون بیند کسی

چشمهٔ حیوان کجا بی‌رهنمون بیند کسی

گو بگیرد بر سرم چون کاسهٔ مجنون شکن

گر به دستم بی‌تو جام لاله‌گون بیند کسی

در گمان افتد که آیا کوهکن چون زنده شد

گر چنین آشفته‌ام در بیستون بیند کسی

کی توانم دیدن آن آیینه در دست رقیب

دیدهٔ خود را به دست غیر چون بیند کسی

دور از آن گل رفتم از پای درخت ارغوان

چند خود را در میان خاک و خون بیند کسی

دور نبود از جفاهای تو و طعن رقیب

گر فغانی را به زنجیر جنون بیند کسی