بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به

این راز سر بمهر بهر کس نگفته به

این چشم فتنه ساز که شد مست خواب ناز

بیدار خوشترست ولی فتنه خفته به

ما خاک گلخنیم تویی لاله ی چمن

خاشاک گلخن از چمن لاله رفته به

مگشا بعشوه غنچه ی خندان بروی غیر

این گوهر لطیف بافسون نهفته به

لعل لبت که غنچه ی باغ لطافتست

از نکهت نسیم عنایت شکفته به

دارد دلی فغانی و صد آتش نهان

غافل ز آه او مشو ای دوست، گفته به