بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

شب آه و ناله از دل غمناک می زدم

برق فنا بخرمن افلاک می زدم

از درد بلبلان خزان دیده در چمن

خوناب دیده بر ورق تاک می زدم

۳

در آرزوی جلوه ی گلهای آتشین

از سوز سینه شعله بخاشاک می زدم

می زد رقم بخون رزان باد صبح و من

بر اشک سرخ و روی چو زر خاک می زدم

دستم اگر نه دامن وصل تو می گرفت

آتش برخت هستی خود پاک می زدم

۶

بر روی بخت خفته بداغ خمار غم

از جام باده آب طربناک می زدم

برنامه ی سیاه فغانی ز سوز دل

خوناب دیده از جگر چاک می زدم