بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

شب آه و ناله از دل غمناک می زدم

برق فنا بخرمن افلاک می زدم

از درد بلبلان خزان دیده در چمن

خوناب دیده بر ورق تاک می زدم

در آرزوی جلوه ی گلهای آتشین

از سوز سینه شعله بخاشاک می زدم

می زد رقم بخون رزان باد صبح و من

بر اشک سرخ و روی چو زر خاک می زدم

دستم اگر نه دامن وصل تو می گرفت

آتش برخت هستی خود پاک می زدم

بر روی بخت خفته بداغ خمار غم

از جام باده آب طربناک می زدم

برنامه ی سیاه فغانی ز سوز دل

خوناب دیده از جگر چاک می زدم