بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم

شراب در کف و سوز تو در درون چکنم

به آتش دگری چون نمی روی از دل

بهرزه داغ دل خویشتن فزون چکنم

توانم آنکه ترا مهربان خود سازم

ولی بکجروی بخت واژگون چکنم

دلم بگوشه ی دیوانگی قرار گرفت

دگر بدفع پریشانیش فسون چکنم

خیال بود که آیم برون ز ظلمت هجر

نگشت شمع جمال تو رهنمون چکنم

مرا که گوش بر آواز مرغ نامه برست

نوای بربط و آهنگ ارغنون چکنم

مگو که ناله مکن ای فغانی از غم یار

زیاده می شودم آتش درون چکنم