بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

خط گرد خال آن لب میگون زیاده تر

دردم زیاد بود شد اکنون زیاده تر

حسنت زیاده باد که هر روز می کنی

خوبی زیاده شیوه ی موزون زیاده تر

کردی چنان عتاب که در سینه کار کرد

حسن عبارت از لب میگون زیاده تر

عاشق چه غم خورد که عنان را ز دست داد

سوزد دل قبیله ز مجنون زیاده تر

از مجلس تو کشته برندم که ساخت دل

شور درون خانه ز بیرون زیاده تر

ظرفم مبین حقیر که گر ساقیم تویی

خواهد شد این سفال ز جیحون زیاده تر

خیزد هزار ذره ز هر گام توسنت

هر ذره یی ز ملک فریدون زیاده تر

یک روز صرف مجلس میخواره ی منست

هستی هر حریف ز قارون زیاده تر

عمرم وبال گشت فغانی که دیده است

آب حیات را الم از خون زیاده تر