بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

در هر که نیست نشأه درد تو مرده باد

هجر تو مرگ مرده دلان فسرده باد

بی جلوه ی تو مردمک دیده ی مرا

خون جگر ز پرده ی مژگان فشرده باد

گلهای آتشین که برآورده آب چشم

گر خاک مقدمت نشود، باد برده باد

نقشی که غیر صورت مردم فریب تست

از صفحه ی سواد دو چشمم سترده باد

هر گوهر دلی که به زلف تو بسته اند

یکیک بدست هندوی خالت شمرده باد

هر اشک لاله گون که نشد صرف گلرخی

گر دانه های لعل بود خاک خورده باد

ای خاک، استخوان فغانی امانتست

از بهر طعمه ی سگ آن کو سپرده باد