بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

آن گل از طرف کشت می‌آید

وه چه عنبرسرشت می‌آید

بسته زنار و دل دگر کرده

مست سوی کنشت می‌آید

شب کجا باده خودرویی ای گل

کز تو بوی بهشت می‌آید

از سرم پا کشیدی و گفتم

که سر من به خشت می‌آید

به دعای فرشته رد نشود

آنچه از سرنوشت می‌آید

ای فغانی سزای تست بکش

آنچه از خوب و زشت می‌آید