بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

چه تندی است که سویت نگاه نتوان کرد

نهفته روی نکویت نگاه نتوان کرد

ازین شراب که در کار عاشقان کردی

دگر بجام و سبویت نگاه نتوان کرد

بشیوه های دگر زنده می کنی ما را

بجور و تندی خویت نگاه نتوان کرد

چه سود زین همه آب حیات وه که هنوز

بسبزه ی لب جویت نگاه نتوان کرد

ز بسکه دود برآوردی از دلم چو سپند

بخال غالیه بویت نگاه نتوان کرد

چنین شراب کجا خوردی ای بهشتی رو

که سیر بر گل رویت نگاه نتوان کرد

سگت فغانی دیوانه را کشید بخون

فغان که بر سگ کویت نگاه نتوان کرد