بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه می‌جوید

پریشان کرده کاکل عاشق دیوانه می‌جوید

ز بدخویی و مستی خون کند در کاسه‌ام اکنون

که پیمان‌بسته با میگون‌لبی پیمانه می‌جوید

رود تنها و نگذارد که باشم همره و دانم

که همتای خود آن گوهر کدامین دانه می‌جوید

چگویم کان بهشتی از هوای گل‌رخی چون خود

چو آتش گشته در کوی ملامت خانه می‌جوید

نگردد آشنا با کس و گر هم آشنا گردد

حریفی همچو خود کافر دل و بیگانه می‌جوید

کجا آرام گیرد روز و شب در دیده خواب آرد

کسی کان چشم مست و غمزهٔ مستانه می‌جوید

نکرده گوش بر گفت کسان اکنون که عاشق شد

پی خواب از فغانی هر شبی افسانه می‌جوید