بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

دلم که سوخت سپند مه جمال تو باد

اسیر سلسله و دام زلف و خال تو باد

هزار افسر شاهی و تخت سلطانی

فدای سلطنت حسن بیزوال تو باد

تمام صورت احوال دردمندان را

مدام جلوه در آیینه ی جمال تو باد

ز دفتر دل عشاق چون گشایی فال

نوای زمزمه ی شوق حسب حال تو باد

چراغ دیده ی شب زنده دار من یا رب

ز نور شمع طربخانه ی وصال تو باد

چو صف کشند بتاراج دل سیه چشمان

بلای اهل نظر شیوه ی غزال تو باد

بلای جان فغانی و آفت نظرش

کرشمه ی خم ابروی چون هلال تو باد