بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

ما را ز نوبهار گل روی او بس است

مد نظر بنفشهٔ خودروی او بس است

گو سرو ناز جلوه مکن در حریم باغ

کآنجا خرام قامت دلجوی او بس است

بگشای ای نسیم سحر جیب غنچه را

از بوی گل چه سود مرا بوی او بس است

گو صحن روضه جلوه‌گه مرغ سدره باش

مرغ دل مرا چمن کوی او بس است

چین در جبین به کشتن ما تا کی ای رقیب

ناز و کرشمهٔ خم ابروی او بس است

جای سری که گشت گران از می وصال

در خواب بیخودی سر زانوی او بس است

بیدار ساز یکدمش ای همدم صبوح

در خواب ناز نرگس جادوی او بس است

جعد بنفشه را چه کنم دام راه دل

دیوانه ام مرا شکن موی او بس است

مهر دهان تلخ فغانی شب وصال

افسانهٔ عقیق سخنگوی او بس است