بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

دوا خواهم ز تو ادراکم اینست

هلاک آن لبم تریاکم اینست

یکی بند قبا بگشا ای گل

دوای سینه ی صد چاکم اینست

ترا در بر کشم یا کشته گردم

تمنای دل بیباکم اینست

بروز آرم شبی با چون تو ماهی

مراد از انجم و افلاکم اینست

همه حرف تو روید بر زبانم

چه گویم چون در آب و خاکم اینست

بسوزان جان من هر جا که باشی

بگو من آتشم خاشاکم اینست

اگر زهرم چشانی ای دل افروز

مراد از لعل تو تریاکم اینست

گهی سوزد دلت بهر فغانی

نشان آه آتشناکم اینست