ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

رفتن نتوان به کوی آن کافر کیش

از بس که گلست ره به خون دل خویش

آری مثل ست این که هر شخصی را

هرچیز که در دل است می آید پیش