ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۰

در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید

برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید

شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم

شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید