تا زتاب می گل رویت شکفت
ترک گل بلبل زسودای تو گفت
از پی آویزه ی گوش تو دل
با مژه بس دانهٔ یاقوت سُفت
آن موحد شد که با جاروب لا
از حریم دل غبار شرک رُفت
گر فروشد بوسه را جانان به جان
میستانم من که ارزان است و مفت
جز هلال ابروان ماه من
دلبری را کس ندیده طاق و جفت
ساقیا می ده که دور خرمی است
بخت شد بیدار و چشم فتنه خفت
چون ثنای شاه دین گوید «محیط»
پای تا سرگوش شو بهر شنفت
نوبهار جود کز فیض دَمش
گلشن ایجاد را گلها شکفت