حدیث موی تو نتوان به عمر گفتن باز
از آن که عمر شود کوته و حدیث دراز
به راه عشق تو انجام کار تا چه شود
برفت در سر این کار هستیم زآغاز
به طاق دلکش آن ابروان محرابی
که دور از تو نباشد مرا حضور نماز
اگر نه از دل من رسم سوختن آموخت
چرا دمی نکند شمع، ترک سوز و گداز
گرت هوا است که از خلق بی نیاز شوی
زیادتی مطلب، با نصیب خویش بساز
گناه بخت سیه بود، دست کوته ما
وگرنه سلسله ی موی دوست، بود دراز
نحست گام نهی پای بر سر گردون
چو از نشیب طبیعت قدم نهی به فراز
اگر سعادت جاوید بایدت، ای دل
نمای شرح حقیقت، سخن مگو زمجاز
حدیث لیلی و مجنون عامری بگذار
مخوان فسانه ی محمود غزنوی و ایاز
مدیح مظهر حق، مظهر حقایق گوی
ثنای حجّت ثانی عَشَر، نما آغاز
سمّی ختم رُسل خاتم الائمه که هست
نهان زدیده و بر حضرتش عیان هر راز
سلیل خسرو دین عسکری شه کونین
ولی حق شه دشمن گداز و دوست نواز
امام مُنتظر خلق، حجّت موعود
که هست چشم جهانی به رهگذارش باز
پناه کون و مکان صاحب الزمان مهدی
ولی قائم بالسیف، شهسوار حجاز
خجسته نامش زان بر زبان نمی آرم
که روزگار رقیب است، آسمان غمّاز
ز خوان مکرمتش وحش و طیر روزی خوار
به شکر موهبتش جنّ و انس هم آواز
به اوج جاهش جبرئیل عقل می نرسد
به بال شوق کند تا ابد اگر پرواز
شها حقیقت وحدت تویی و دور از تو
شده حقیقت و وحدت بدل به شرک و حجاز
ز حال مردم و وضع زمانه ناگفته
تو واقفی و نباشد به عرض حال نیاز
درآ زپرده و از یک تجلی رخسار
غبار شرک زمرآت ماسوی پرداز
«محیط» زنده شود بعد مرگ گر نشود
ظهور دولت حق راست نوبت آغاز