در افکند ای صنم ابر بهشتی
زمین را خلعت اردیبهشتی
زمین برسان خونآلود دیبا
هوا برسان نیل اندود مِشتی
به طعم نوش گشته چشمه آب
به رنگ دیده آهوی دشتی
بهشت عدن را گلزار ماند
درخت آراسته حور بهشتی
چنان گردد جهان هزمان که در دشت
پلنگ آهو نگیرد جز به کُشتی
بتی باید کنون خورشیدچهره
مهی گر دارد از خورشید پشتی
بتی رخسار او همرنگ یاقوت
میی بر گونه جامهٔ کنشتی
جهان طاووس گونه گشت گویی
به جایی نرمی و جایی درشتی
بدان ماند که گویی از می و مشک
مثال دوست بر صحرا نبشتی
ز گِل بوی گلاب آید بِدانسان
که پنداری گُل اندر گِل سرشتی
دقیقی چار خصلت برگزیدهست
به گیتی از همه خوبی و زشتی
لب یاقوترنگ و ناله چنگ
می چون زنگ و کیش زردهشتی