ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

ای جوادی که کوه و دریا را

باعطای تو ملک و مال نماند

شکر انعام تو به جان گویم

که زبان را در او مجال نماند

آن درختی است بر تو که ازو

باغ امید بی نهال نماند

وان درختی است رای تو که بدو

قرص خورشید بی همال نماند

آز چندان سؤال کرد از تو

که به سیرتش در سؤال نماند

بخل چندان دوال خورد از تو

که به پهلوش بر دوال نماند

دیو امساک را که طبع تو دید

اندر امساک قیل و قال نماند

هبه ایزدی از آن او را

با تو اندر هبت جدال نماند

تا بماند فلک به مان که در او

نجم عمر تو را وبال نماند