ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - ایضاً له

ای سرافراز تاج و والاگاه

ملک را تهنیت کنید به شاه

شاه مسعود کز قران سعود

نظرش قدر بیش دارد و جاه

آنکد بی مدح او فلک ننهاد

تیغهای کلام در افواه

وآنکه بی نام او زمانه نکرد

حجت وقف ملک و سعی گواه

بوستانیست عدل او خرم

قهرمانی است پاس او برناه

زود دو عزم او فراز و نشیب

تیز بین حزم او سپید و سیاه

حکم او قاضی زمین و زمان

امر او والی سپهر و سپاه

فتح باب عنایتش بکرم

بد ماند ز شوره مهر گیاه

«آفتاب کفایتش بطلوع

آتش اندر زند به سایه چاه »

گه رایش محرمان زمین

چاره یابند بحر را بشناه

روز بارش مدبران فلک

خاک روبند پیش او بجباه

تازه گشت از جلوس معجز او

شرط پاداش و رسم باد افراه

خیره ماند از قیام غالب او

حمله شیر و حیله روباه

کوه ببسود زخم تیرش گفت

صاعقه است این نه تیر واغوثاه

نه دراز و دراز یازش او

امل خصم را کند کوتاه

یارب این سهمناک روز چه بود

داعی فتنه اندر او پنجاه

همه دعوی پرست و فرصت جوی

همه معنی گذار و بیعت خواه

همه عرق و رحم سپرده بپای

همه عهد و وفا فکنده براه

خسرو اندر مقام پیروزی

سوده اوج هوا به پر کلاه

باره در زیر ران چو هیکل چرخ

چتر از افراز سر چو خرمن ماه

خاصگانش باهل بغی و خروج

اندر افتاده با دوار بکاه

ده ده آورده پیش او طاغی

یک یک اندامشان مقر بگناه

ملک خسروا کیا شاها

دولت افزای و کام حاسد کاه

تا همی تابد آفتاب بفلک

بر سرما تو باش ظل الله

کار تو غزو باد و یار تو حق

عرش تو تاج باد و فرش تو گاه