ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - ایضاً له

ساقیا جام دل افروز بیار

فتح شه یاد کن و می بگسار

فتح قنوج که شمشیرش کرد

اندرین فتح شه آورد شکار

لشکرش گرد برآورد از خون

هیبتش کوه فرو برده به غار

شل او بر کتف گرگ نشست

جوهر گرگ فرو ماند ز کار

جرعه او به لب شیر رسید

بسر شیر درافتاد خمار