ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح علاء الدوله ابو سعد مسعود ابراهیم غزنوی

شاها ترا به شاهی گیتی مرید باد

ایام نیک خواه تو ایام عید باد

بر تخته ای که بیع و شری اختران کنند

اقبال بدسکال تو در من یزید باد

زور آزمای ساعد ملک ترا بروز

از نور ساق عرش خطاب جدید باد

چون همت رفیع تو از ثور برگذشت

پروین قلاده وارش مطوع جید باد

بر منبر خطابت عدل تو خلق را

در امر و نهی خطبه وعد و وعید باد

بر حالها وقوفت ز الهام ایزدی

بر رفع و دور مشرف و صاحب برید باد

بی خار شاخ عیش لذیذت گرفته بار

وز بیخ کشت عمر حسودت حصید باد

پاینده دولت تو و بیدار بخت تو

میزان عصرهای عتیق و جدید باد

بوسعد کنیت تو و مسعود نام تو

عنوان قصرهای منیع و مشید باد

هر ساله غزو تو که فتوح است حمل او

چون سیر کرد خالد و جیش ولید باد

خون در تن گداخته شرک و اهل شرک

از بیم تو فسرده چو خون قدید باد

کفران کافران لعین را بسند و هند

تیغت مخالف است و خلافت معید باد

طغیان طاغیان مهین را به شرق و غرب

رایت معالج است و علاجت مفید باد

بی حول نفس و قوت شمشیر تو نشد

باطل ز حق طرید که عیشت طرید باد

بی عون عقل و نصرت تأیید تو نگشت

دیو از هوا فرید که اصلت فرید باد

آنکت نه مدح گوید در لافگاه هجو

هر تیره را نشانه چو شخص یزید باد

وانکت نه شاد خواهد در کربلای غم

هر لحظه بی ثواب شهادت شهید باد

تا چشم بد مؤثر محسود عالم است

چشم بد از شکوه جلالت بعید باد

جای مخالف تو و جای موافقت

آماده تر ز جای شقی و سعید باد

در خدمت تو چرخ به اخلاص بوالحسن

در طاعت تو دهر برشد رشید باد

چون قرص مهر عرصه ملکت عریض گشت

چون سیر ماه مدت عمرت مدید باد