سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط

ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و بازپیوستند

به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار

که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

که سروهای چمن پیش قامتش پستند

اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند

مثال راکب دریاست حال کشته عشق

به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری؟

جواب داد که آزادگان تهی‌دستند

به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

که ره به عالم دیوانگان ندانستند