به جمهور گفت ای شه پاکزاد
پس پشت من زانکه دارد نژاد
چو آمد بدان بیشه آن نامدار
یکی پیل آمد بر شهریار
سری همچو گنبد تنی همچو کوه
زمین زیر پایش بدی در ستوه
برون از دهانش که دندان بدی
که پیشش بکین موم سندان بدی
سوی نامور همچو ابر بلای
برآورد خرطوم چون اژدهای
سپهبد برآورد گُرز گران
بزد برسر پیل جنگی روان
کش از سر فرو ریخت مغزش به خاک
سپهبد به یک گُرز کردش هلاک
سرش چون فرو ریخت آن نیکرای
درآمد چه کوهی همان دم ز جای
دگر باره آمد یکی نره پیل
چنان کآید از کوه دریای نیل
برآن حمله آورد چون کوه تند
نشد گرد را دست شمشیر کند
به پشتش چنان کوفت گُرز درشت
که در ناف او ریخت مهره ز پشت
یکی دیگر آمد سوی یل به جنگ
جهانجوی خرطوم او را به چنگ
گرفت و ز سرکردش اندرزمان
درآمد ز پا پیل جنگی دمان
رسیدند پیلان گروه ها گروه
تو گفتی که از پیل شد بیشه کوه
هم اندر زمان گُرزه گاوسر
برآورد زی پیل شد شیر نر
ز پیلان دو صد فیل جنگی بکشت
دگر پیلکان جمله دادند پشت
ره بیشه از فیل پرداخت یل
ز فیلان همه دشت را ساخت تل
چو از فیل جنگی برآورد گرد
بزد اسب رخ بر سوی راه کرد
از آن بیشه شیران برون تاختند
مر آن بیشه را از پس انداختند
جهان جوی آمد همانگه فرود
رخ خویش بر خاک تیره بسود
سپاس جهان آفرین کرد یاد
که بیرون از آن بیشه آمد چه باد
به جمهور گفت آن زمان نامدار
درخت امیدت برآورد بار
از آن بیشه شیران برون تاختند
مر آن بیشه را از پس انداختند
از این بیشه اندیشه کوتاه شد
ز پیلان چو کوه آن زمان راه شد