عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۶ - کشته شدن زرفام بدست شهریار گوید

چو شیر اندر آمد روان زیر فیل

یکی برخروشید چون رود نیل

سراندر بر ناف آن فیل برد

برآوردش ازجای یک فیل برد

چنان برزمین کوفت فیل و سوار

میان دو صف آن یل نامدار

که چون سنگ در زیر پی پیل نرم

شود نرم شد استخوانش بچرم

ز بالا چو آن دید ارژنگشاه

ز شادی بیفکند از سر کلاه

برآمد از آن کوه سر بانگ نای

چسان چونکه خندان که بد نزد جای

سپهبد نشست ازبر باره شاد

همی تاخت تاپیش صف همچو باد

گواژه زنان گفت هیتال شاه

که اکنون بینداز کوپال راه

که آمد کت ازتن بسر بی بهاء

ببرم نهم دردم اژدها

همی تاخت تا قلب لشکر چو باد

بدیشان زکین گرز کینه نهاد

بهر حمله فیلی فکندی به خاک

که از کشته شد دشت و که بر مغاک

بهر حمله آوردی آن رزمخواه

فرو کوفتی کوس ارژنگشاه

چنین تا بر تخت هیتال شد

به تیغ و کمند و به کوپال شد

کمند خم اندر خم تاب دار

بیفکند زی او یل نامدار

درافتاد درگردن شه کمند

کمند از بر یال هیتال کند

همیخواست کش زیر آرد ز فیل

که ناگاه ابری بیامد چو نیل

بپیچید ابر سیه بر کمند

کمند از بر شاه هیتال کند

ورا برگرفت از بر فیل برد

برآمد خروشیدن دار و برد

چنان بد که مرجانه دیوسار

بیامد بیاورد این کارزار

چه ارژنگ دید آن برافراز کوه

بیامد تبیره زنان با گروه

چو سیل بلا درهم آویختند

زهر دو طرف مرکب انگیختند

بشمشیر برنده بردند دست

خروشان و جوشان چون پیل مست

زمین شد ز بس تیغ کین آهنین

همی آمد از آسمان گرز کین

فرو ریخت از باد برنده تیغ

سپرهای پی قبه چون لخت میغ

گرفتند شیران شمشیرزن

بکف کاوسرهای خارا شکن

زدند آنچنان سخت بر فرق هم

کزآن پشت گاو زمین یافت خم

فلک گشت از موج خون لاله گون

سرنامداران بخون شد نگون

چنان موج زد بحر تیغ و سپر

کز آن آب شد بستر شیر نر

شده باره کشتی دریا بخون

که شاید برد صاحبش را برون

ز جولان فیلان پولادپوش

محیط ضلالت درآمد بجوش

ز خون گشت گیتی چو دریای نیل

درو بد نهنگ ستیزنده فیل

نشستند فیلان بخون تا به ناف

پراز لاله شد دامن کوه قاف

کجک در کف پیلبان گشت آل

نمود از کف زنگی شب هلال

سپهبد چو (شیر) اندران رزم گاه

بشد تا بر تخت جمهور شاه

بیازید چنگ و گرفتش کمر

ربودش چو (موش) ازبر فیل نر

بزیر کش آورد بردش کشان

بنزدیک ارژنگ چون بیهشان

زدش بر زمین دست بستش چو سنگ

دگر ره درآمد به آهنگ جنگ

چو گرگ اندر آید میان گله

تو گفتی که بد شیر گشته یله

دلیران هندی چو دیدند آن

بگفتند با هم بهندی زبان

کزینگونه مردی ندیدیم ما

نه از نام داران شنیدیم ما

مگر ز اهرمن زاده این نامدار

که زینگونه شد آگهی کارزار

دلیران ارژنگ هریک چو شیر

به تیغ و کمند و بگرز به تیر

ز لشکر بکردند چون پشته دشت

نیارست کس پیش ایشان گذشت

بدین گونه بین رزم کرد آن درشت

برآن تا که بنمود خورشید برپشت