صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

بسته سلسله دام، هوس‌بازانند

رسته از سلسله دام هوس، بازانند

در پی دیدن دل باغم چوگان طلب

عاشقان بر صفت گوی به سر تازانند

خاکباز ره عشقیم که در محضر دوست

خاکبازان ره عشق سرافرازانند

طالب ملک بقائی طلب از اهل فنا

که درین مرحله این قوم ز ممتازانند

دل نظر باز نگیرد که بدیوان حضور

مستحق نظر دوست نظر بازانند

مردم جاه طلب راه نیابند بدوست

خانه جویان خدا خانه براندازانند

در خور عربده آغار نباشد می راز

می پرستان هوی عربده آغازانند

زاغ سلطان چمن شد بزن ای بلبل جان

زین قفس بال ببامی که هم آوازانند

ناز از شه مکش و باش گدای در دوست

که گدایان در دوست بشه نازانند

نازم آن پرده سرایان که پس پرده دل

دور از ساز طرب، ساز طرب سازانند

طالب گوهر جان راست دلی غرقه بخون

این دو چشم من دلباخته در یازانند

غم من فاش شد از دیده مگو باز صفا

راز با مردم این خانه که غمازانند