صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

پس دیوار تن بر شده ماهیست عجب

بمنش با نظر لطف نگاهیست عجب

دل بر پادشه دولت پاینده فقر

از ره عشق مرا برد که راهیست عجب

از کف مرگ توان جست بهمدستی عشق

عشق در حادثه مرگ پناهیست عجب

طاعت عشق صوابست که مقبول خداست

سر بی عشق بتن بار گناهیست عجب

عجب از یوسف دل نیست که افتاد بچاه

کنده زیر رسن زلف تو چاهیست عجب

باز بر بسته پر و صعوه پرد با پر باز

عرصه کون و مکان شعبده گاهیست عجب

دعوی عشق مرا حسن دلیلست قوی

شاهد حسن ترا عشق گواهیست عجب

ایکه محبوب جهانی تو ببستان بهشت

رسته از باغ رخت مهر گیاهست عجب

آسمان پست و تو سلطان بلند اختر حسن

بنشین بر دل وارسته که گاهیست عجب

پادشه بنده فقرست که از سایه دوست

بر سر پادشه فقر کلاهیست عجب

دل ما دستگه سلطنت شاه صفاست

بنده شاه صفائیم که شاهیست عجب