جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

بس رنگ که نقاش ازل می آمیخت

تا بر زبر چشم تو خالی انگیخت

گویی که دل سوخته ام فرصت یافت

وز زلف تو در حمایت چشم گریخت