جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

عشق بر من بزیان آوردی

کار من باز بجان آوردی

سرکشی باز گرفتی بر دست

می نگویم که چه مان آوردی

آن همه دوستی و آنهمه عهد

وه که نیکو بزبان آوردی

دادی از دست سررشته وصل

پای هجران بمیان آوردی

بود فارغ ز شکایت دل ما

کار او باز بدان آوردی