تاکی این فریاد از دست دلم
نیست زین فریاد کردن حاصلم
تو چو سوسن ده زبانی بارهی
ورچه من باتو چو غنچه یکدلم
گفتی از دست غمم کس جان نبرد
از توام این نکته بس گر عاقلم
جان همیخواهی بدین کاراندرم
تا نپنداری که من زان غافلم