دست در دامن فلان زدهایم
پشت پا بر همه جهان زدهایم
آبرو زان به باد بر دادیم
کآتش اندر میان جان زدهایم
نیست از ناله هیچ فایده
زین سبب قفل بر دهان زدهایم
در چنین رنج گویدم تن زن
نتوان زد ولیک هان زدهایم
مکن ای دوست قصد جان چندین
که به صدگونه سوزیان زدهایم
رخ ز من درمکش که با رخ تو
طعنه بر ماه آسمان زدهایم
آه ازآن لافهای بیمعنی
کز تو در پیش این و آن زدهایم