جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

یارب ار تو خوش درآئی چون بود

نی که این از طبع تو بیرون بود

ذره سایه نیارد پیش تو

ور همه خورشید بر گردون بود

از تو دشنامی بجانی میخرم

زانکه دشنام تو هم موزون بود

بی تو اندر آتش دل غرقه ام

زندگانی بی تو زرین به چون بود

در فراقت آب دیده صرف شد

بعد ازین هر قطره کاید خون بود

دوستی با دشمنانم میکنی

مرگ اگر شیرین بود اکنون بود