جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

عشقت ایدوست مرا همنفسست

بی تو بر من همه عالم قفسست

حلقه زلف تو دل می گیرد

در شب زلف تو حلقه عسست

من ز عشق تو کجا بگریزم

کاشگم از پیش و غم تو زپسست

غم تو میخورم و میگریم

چون باشگی و غمی دسترسست

مرگ نزدیک بمن چونان شد

که میان من و او یک نفسست

هر که گوید که فلان را بنواز

گوئی از خشم فلان خود چه کسست

خشم و دشنام تو در می باید

طعنه دشمنم آخر نه بسست؟