جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

نز هجر توأم بجان امانی هست

نه وصل ترا بدل نشانی هست

جانم بگداخت در فراق آری

جانی اگرم امید جانی هست؟

چونان شده ام که گر مرا بینی

شبهت فتدت که این فلانی هست

من طیره شوم چو تو کمر بندی

یعنی که ترا مگر میانی هست

گفتی ندهم بجان یکی بوسه

آری مده ار در آن زیانی هست

خود هیچ سخن مگوی با عاشق

تا کس بنداندت دهانی هست

میکن زجفا هر آنچه بتوانی

کاخر پس ازین جهان جهانی هست