ضیاء دین را دعا همی گویم
همی کنم همه وقتی تنسم اخبار
زگوشت داد بدادی تو قلتبان دایم
که میدهند کنون بیست من بیکدینار
مباش از ین پس در حرص استخوان چو نسگ
نشسته بر سرپای و دو چشم کرده چهار