ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۱

زهریست فراقت که دلم میچشدش

پا زهر وصال ار نبود میکشدش

خون شد دل زار من بیکروزه فراق

دانی چه شود اگر بماهی کشدش