ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

عشق لب و دندان چو لعل و گهرت

کر دست مرا معتکف خاک درت

من شهره بشیرین سخنی چون نشوم

کاندر دهنم بود لب چون شکرت