خدیو کشور دانش یمین دولت و دین
توئی ز راه حقیقت خلاصه ایام
ترا جلال و کرامت بدانمثابه رسید
که نافرید چو تو ذوالجلال و الاکرام
مدام باد ترا عیش بر مراد دلت
از آنکه نیست گوارنده تر ز عیش مدام
شنیده ام که رسیدست سهل عارضه ئی
بدان کریم که نسبت بدو برند کرام
همان نفس که خبر یافتم دلم میخواست
که آیمش بعیادت بسر نه با اقدام
ولیکن افضل ایام اگر خبر یابد
که من چگونه اسیرم بدرد بی آرام
گمان برم که گنه را بعذر عفو کند
بر اعتذار سخن کرد بنده تو تمام