ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩٨

حال خود بر جمال دین سنقر

یک رهی عرض کردم و رفتم

چون امیدم روا نشد غرضش

هم ز خود قرض کردم و رفتم

در وجودش نبود فایده ئی

عدمش فرض کردم و رفتم