ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴٨

بر من سپهر کرده نعیم جهان حرام

از رشک گفته هام که سحری بود حلال

آبم نه در سبو و مرا دست نام و ننگ

دامن گرفته از پی نان دادن عیال

زینحالتی که دید عجبتر که تشنه لب

جان میدهیم بر طرف چشمه زلال

آنچشمه چیست حضرت شاهی که در جهان

بحریست همتش که بود موج آن نوال

سلطان نطام دولت و ملت که جود او

گوید جواب پیشتر از گفتن سئوال

منبعد نظم کار مفوض برای اوست

ز ابن یمین بس این که بیان کرد وصف حال