ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵١٢

کسی کو ز غوغای فقر و نیاز

بغیر از جنابت نجوید مناص

گرش حاجت از تو نگردد روا

وز آن بینوائی نگردد خلاص

یقین دان که رونق ز بازار او

تو بردی و سیمش تو کردی رصاص

به بی آبی او را چو خون ریختی

براینند یکسر عوام و خواص

همی شاید او هم بتیغ زبان

ترا خون بریزد به رسم قصاص