کسی کو ز غوغای فقر و نیاز
بغیر از جنابت نجوید مناص
گرش حاجت از تو نگردد روا
وز آن بینوائی نگردد خلاص
یقین دان که رونق ز بازار او
تو بردی و سیمش تو کردی رصاص
به بی آبی او را چو خون ریختی
براینند یکسر عوام و خواص
همی شاید او هم بتیغ زبان
ترا خون بریزد به رسم قصاص