ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢۶

که داند که در وحدت و انزوا

چه آسایش جان بمن میرسد

گشاد است بر من ریاضی کز آن

خرد را نسیم سمن میرسد

دمادم لطیفی دگر نزد من

ز آزادگان ز من میرسد

رسد هر زمانم بدل دلبری

چو سروی که سوی چمن میرسد

بر او زیور عقده ای گران

ز عمان و ملک یمن میرسد

بقیمت بر اهل دانش چنان

که نقد روانش ثمن میرسد

معاشی بمن ز آسیای زبر

بلا زحمت کیل و من میرسد

نه من بر کسی منتی مینهم

نه بر من مشقت بمن میرسد

شد ابن یمین فارغ از خلق از آن

که رزقش چو سلوی و من میرسد