ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۶٨

مدتی در طلب مال جهان کردم سعی

تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست

عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد

نکند فایده فریاد که اینش هدرست

عمر ضایع شده و مال نماندست بجا

انده عمر کنون از همه غمها بترست

اینزمان یکنفس عمر بملک دو جهان

نفروشم که بچشمم دو جهان مختصرست

گنجها یافته ام در دل ویران ز هنر

زانکه بحریست ضمیرم که سراسر گهر ست

مایل ملک قناعت چو شدم دانستم

که هنر هر چه زیادت شود ان دردسرست

از بدو نیک جهان هر چه ترا پیش آید

غم مخور شاد بزی زانکه جهان در گذرست