ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۴٨

کسی گفت عزت بمال اندرست

که دنیا و دین را درم یاورست

چه مردی کند زور بازوی جاه

که بی مال سلطان بی لشکرست

تهیدست با هیبت و نام نیک

زن زشتروئی که بیچادرست

بدان مرغ ماند که بر شخص او

پرو پوش بسیار و بس لاغرست

دگر کس نگر تا جوابش چه داد

بجاهست اگر آدمی سرورست

بذلت بود مرد مجهول نام

وگر خود ز مال آستانش زرست

خردمند را جاه باید نه مال

وگر مال خواهی بجاه اندرست

وگر راست خواهی ز سعدی شنو

قناعت ازین هر دو نیکوترست