ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٨

جهان لطف و کرم تاج ملک خواجه علی

توئی که کس ز تو شد هر که در زمانه کس است

طبیعتی است در احیای مکرمات ترا

که هست خاصیتش آنکه عیسوی نفس است

بجز خیال کسی شبروی نیارد کرد

در آن دیار که سر پاس پاس تو عسس است

بهر مهم که نهد رای تو قدم در پیش

هزار منزل ازو آفتاب باز پس است

سخن سرای که وردش ثنای تو نبود

میان اهل سخن هرزه لای چون جرس است

مرا تو آنچه بتشریف داده ئی همه عمر

ز بهر فخر بر ابنای روزگار بس است

ولیک طوطی طبعم که طوطی ملکوت

بجنب او چو بنزد همای خرمگس است

از آنکه بال و پری نیستش مناسب حال

فتاده اکثر اوقات دربن قفس است

ببخش بال و پری از مثال ترخانیش

که در هوای تو پرواز کردنش هوس است

کنون که دسترست هست دستگیرش باش

مده ز دست مر اینوقت را که دسترس است