ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩

باهل خطه فریومد از طریق رضا

مگر بعین عنایت نظر فکند خدا

که آفتاب سپهر کرم بطالع سعد

فکند سایه الطاف خود برین ضعفا

ستوده آصف ایام عز دولت و دین

که زیبدش که کند پادشاهی وزرا

زهی کریم نهادی که بر بسیط زمین

سپهر با همه دیده ندید مثل ترا

توئی که بر چمن جان هر که زنده دلست

ز فیض ابر سخای تو رست مهر گیا

توئی چنان که اگر ذره ئی شود موجود

ز عزم و حزم تو در پیکر زمین و سما

زمین شود چو سما بیقرار و سرگردان

سما شود چو زمین با وقار و پا بر جا

گذشت بر دل من یکسخن بخواهم گفت

خدایگان ز ره لطف اگر کند اصغا

سعادت ازلی با عماد دولت و دین

جهان رادی و مردی سپهر جود و سخا

ز بدو فطرت و آغاز آفرینش او

مقارنست و برینحال واقفست و گوا

سعادتی نه همانا که به تواند بود

ز اتفاق ملاقاتت ای خجسته لقا

بکام دل ز جهان داد عیش بستانید

که هست بر گذر این سخت کوش سست وفا

زمان دولت و اقبال مغتنم شمرید

میفکنید از امروز کار بر فردا

مگر ز بخت شما نیز باید ابن یمین

فراغتی که نواند گزارد فرض دعا

چو روزگار که تفریق و جمع شیوه اوست

نمیزند نفسی بی رضای رأی شما