ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

دلا امید آن دارم که روی دلستان بینی

برغم دشمنان خود را بکوی دوستان بینی

خوش الحان بلبل قدسی بعنف اندر قفس مانده

قفس را بشکن ار خواهی که روی گلستان بینی

درین دوران بجز وصف سهی سروش ز کس مشنو

که با کژ طبعی گردون بگیتی راستان بینی

بجانی گر دهد بوسی بخر ایدل اگر خواهی

در این سودا بانبازی مرا همداستان بینی

حیات خود در آن دانم که بر خاک درت میرم

که تا چون پا نهی بیرون سرم بر آستان بینی

ولی ابن یمین تا کی بود در بیت احزانت

نیامد وقت آن کو را دمی در بوستان بینی

چه باشد بوستان من بکام دل رخت دیدن

که بستان خوش آن باشد که در وی دلستان بینی