ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

تعالی الله چه رویست آن که دارد ترک سیمین بر

ندیده چون خیال او بتی هرگز بخواب اندر

تماشاگاه جانها را بباغ حسن او صانع

بگرد چشمه حیوان نبات انگیخت چون شکر

پی مور است بر شکر خطش یا دود بر آتش

و یا بر آینه زنگست و یا بر آب نیلوفر

زهی دریای حسن او که چون موجی بر انگیزد

شود بر ساحتش پیدا زهر سو توده عنبر

دمادم چشم بیمارش ز خونم میخورد شربت

از آن هر لحظه بیماریش آید در نظر خوشتر

گدای کوی آن مهوش بشاهی گردن افرازد

اگر بختش نهد بر سر ز خاک پای او افسر

خلاف دوستان کردی نگارینا چه بر بردی

خلاف آخر تو خود دانی که هرگز می نیارد بر

بیا بر چشم من بنشین که تا هر لحظه در پایت

فشاند مردم چشمم هزاران دانه گوهر

اگر ابن یمین روزی بخلوت با تو بنشیند

نسیم زلف تو گردد جهانی را بدو رهبر