باد بهاری وزید از طرف جویبار
بر سر میخوارگان کرد بدامن نثار
از بن شاخ سمن بیضه کافور ناب
وز سر سرو سهی نافه مشک تتار
بهر صبوحی زنان قمری مقری صفت
کرد ندا صبحدم بر سر بید و چنار
کایدل اگر آگهی چون گل خیری شکفت
پای ز گلشن مکش دست ز ساغر مدار
باد در آمد بدشت لاله بر آمد بکوه
هر که شد آگه ازین هر دو بفصل بهار
گفت که عیسی بلطف دم بجهان در دمید
و آتش موسی بتافت از طرف کوهسار
فصل بهار ار بود طبع هوا معتدل
پس بچمن از چه روی نوع دگر گشت کار
غمزه نرگس چرا یافت ز صفرا اثر
طره سنبل چرا ساخت ز سودا شعار
ابن یمین صبحدم باده گلگون بکف
شد بتماشای گل با صنم گلعذار
از سر گلبن شنید غلغل بلبل که گفت
عیش و طرب کن که نیست خوشتر از این روزگار