ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

نرگس مست تو این فتنه که بنیاد نهاد

دل و دین را همه بر آتش و بر باد نهاد

حبذا باد بهاری که ز روی و مویت

بر گل تازه و تر طره شمشاد نهاد

۳

بنده قد تو شد سرو سهی از دل پاک

گر چه ز آغاز جهان نام خود آزاد نهاد

عاشقم کردی و گفتی که نکردم هیهات

شور شیرین که چنین در دل فرهاد نهاد

من بخود سوخته او نشدم سوخت مرا

آنکه در سینه سیمین دل فولاد نهاد

۶

خوردن خون جگر سوختگان فرض شناخت

آنکه چشم سیهش سنت بیداد نهاد

گفت هست ابن یمین در طلبم بی غم عشق

تهمتی بر من ازینسان ز دل شاد نهاد